سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

سومی..

هرسه مقابل پنجره نشستند خیره به دریا

یکی از دریا گفت

دیگری گوش کرد

سومی نه گفت

                ونه گوش کرد

او در میانه ی دریا بود غوطه درآب

از پشت پنجره حرکات او آرام وواضح

در آبی پریده رنگ آب

درون کشتی غرق شده ای چرخید

زنگ نجات غریق را به صدا درآورد

حباب های ریزی با صدایی نرم بر روی دریا شکستند

ناگهان یکی پرسید:

                       ((غرق شد؟))

دیگری گفت:

                       ((غرق شد))

سومی از عمق دریا نگاه شان کرد

گویی به دونفر که غرق شده اند مینگرد.

(یانیس ریتسوس)

   هرکسی هرچیزی از این شعر فهمید لطفا به من هم بگوید .آخر شاید شما یه چیزهای خیلی قشنگ تری توی این شعر پیدا کنید  که به فکر من نرسیده باشد. یعنی حتما همین طور است


نوشته شده در پنج شنبه 88/10/10ساعت 4:17 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |


Design By : Pichak