سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

پدر ثروتمندی چند پسر داشت.یکی از پسرها روزی به پدر
گفت:سهم من از ثروتت را بده تا بروم و برای خودم زندگی کنم.
پدر هم سهمش را داد و پسر رفت.
مدتی که گذشت پولهای پسر تمام شد و کارش به عملگی و کارگری کشید.
روزی به این فکر افتاد که پدرم برای کارهایش کارگر می گیرد،
خوب من هم بروم پیش او کار کنم ومزد بگیرم.
به همین منظور نزد پدر امد و از او خواست تا استخدامش کند.
پدرگفت:این فضولی ها به تو نیامده،بیا برو پهلوی بقیه بچه هایم
ونیازی به کار کردن تو نیست.
یک گوساله هم به میمنت بازگشت پسرش قربانی کرد.
پسرهای دیگر که سالها بود سر سفره ی پدر بودند و از او
نبریده بودند وقتی دیدند برای پسری که متمرد بود پدر قربانی کرد
ولی برای انها که مطیع و سازگار بودند
یک بز هم قربانی نکرده است قهر کردند.
البته این مال جهل وبی توجهی انها بود،
چون گوساله قربانی کردن پدر را دیدند
اما سالها پذیرایی پدر از خودشان را فراموش کردند.
داستان خدا با بندگانش هم همین طور است.
نکند اگر خداوند فرد گناهکار تائبی را مورد محبت قرار داد
ما نتوانیم تحمل کنیم و از خدا قهر کنیم.
یادمان باشد اگر گناهی هم کردیم به درگاهش باز گردیم
چرا که تنها اوست که مارا می پذیرد و تنها
اوست که می تواند راه جبران خطایمان را ایجاد کند
راهی که ما با عقل زمینی خود قادر به دیدن
ویا ایجاد ان نیستیم پس همیشه به یاد داشته باشید هر گاه
خطائی کردید دری هست که هیچ گاه برویتان بسته نیست
این درگه ما درگه نومیدی نیست
و اگر خجل گشته اید از فراوانیه توبه وشکستن ان یادتان باشد
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

اگه از یاد تو رفتم

اگه رفتی تو زدستم

اگه یاد دیگرونی ...

من هنوز عاشقت هستم

با وجود اینکه گفتی

دیگه قهری تا قیامت

 با تموم سادگی هام

گفتم اما به سلامت

 شاید این خوابه که دیدم

هر چه حرف از تو شنیدم

قلب ناباور من گفت

 من به عشقم....نرسیدم!

پیش از این نگفته بودی

غیر من کسی رو داری توی گریه توی شادی

سر رو شونه هاش بذاری تو رو می بخشم و هرگز دیگه یادت نمی افتم

برو زیبای عزیزم ... تو گرونی ... من چه مفتم

 

نوشته شده در پنجشنبه ? بهمن ???7ساعت 9:?2 ق.ظ توسط ندا نظرات ( < type=text/java>
document.write(get_cc(2510873))
157)
|


نوشته یک دوست

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه آسان میگذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر گذر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید از چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
نگهت هیچ نیفتاد به رهی که گذشتی
چون در خانه ببستم دگر از پای بنشستم
گویا زلزله آمد گویا خانه فرو ریخت بر سرم
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغ پر بسته نوایی
تو همه بودو نبودی تو همه شعرو سرودی
چه گریزی یبر من که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم من و یک لحضه جدایی نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم

 

******************************************

 

بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ، بخاطر نمکی که رو زخمم پاشیدی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که رو قلبم حک کردی

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/10/10ساعت 4:28 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |


Design By : Pichak