سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

 

 شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.

 

فرشته پری به شاعر داد

 

و شاعر ، شعری به فرشته.

 

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت

 

و شعرهایش بوی آسمان گرفت

 

 و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد

 

و دهانش مزه عشق گرفت.

 

خدا گفت : دیگر تمام شد.

 

دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.

 

زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود،

 

زمین برایش کوچک است

 

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد،

 

 آسمان برایش تنگ...


غصه من

 

برام از قصه ی تنهایی می گی

برام از درد دوتا ماهی می گی

برام از قشون قشون لشکر غم

از شب کبود تنهایی می گی

برام از خاطره ها قصه می گی

از یه درد بی دوا قصه می گی

برام از دلتنگی بی انتها

از تب فاصله ها قصه می گی


من هنوزم یه صبور بی صدام

من هنوزم یه غریب بی پنام

من هنوزم پر خواهش دلم

من هنوزم یه کویر کهنه پام

برام از غصه نگو ، قصه نگو

برام از عاشق دلخسته نگو

برام از درد نگو ، سرد نگو

برام از عاشق بی درد بگو

حرفی از باد بزن ، داد بزن

حرفی از اسیر دلشاد بزن

از غم راه نگو ، آه نگو

از شب دلگیر بی ماه نگو

من هنوزم یه صبور بی صدام

من هنوزم یه غریب بی سرام

من هنوزم پر خواهش دلم

من هنوزم یه کویر پام

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/10/23ساعت 11:29 صبح توسط گل نفیس نظرات ( ) |


Design By : Pichak