سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

باد...باران طوفان

آسمان مثل دل من تنگ است

آسمان مثل دل من تنهاست

 و تو ای مانده در تنهایی

 تو فقط خود را باش

یک نفر توی سکوت شب شهر

 دارد از حسرت نان می میرد

 سهم من هم این است

 بنشینم تنها

 و در آیینه شب گریه کنم.



هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست­ها پنهان، نفس­ها ابر، دل­ها خسته و غمگین...» مردمی که سلامش را نمی­خواهند پاسخ بدهند. سرهای در گریبان، حاضر به پاسخ گفتن و دیدار یاران را ندارد. دیدار یاران، در شبی که سرما سخت سوزان است، ممکن است؟ روانه شدن دست محبت، در شبی که بیرون آمدن نفس از گرم­گاه سینه تبدیل به ابری سیاه می­شود، ممکن است؟ نه! وقتی نفسی که با سیاهی شب در می­آمیزد، دیگر چشم یاری سودی ندارد. در تاریکی شب، سردی همه جا را گرفته است. راه­های گریز را بسته است. ناجوانمردانه سرد سرد است. به سنگ تیپا خورده­ی رنجور، به نغمه­ی ناجور می­ماند. همچون موج می­لرزد. در پشت در گرفتار است. چه ناله­ها نمی­کند. چه فریادها سر نمی­دهد. اما گوش هیچ میزبانی بدهکار نیست. صدایی شنیده نمی­شود. دوباره سرما سیلی دیگری را بر گونه­ها یادگار می­کند. شب و روز یکسان است. زمستان است.

  دنیا وفایی نداره اما وفا ,دنیایی داره که من وتورو,ما می کنه.

  هرقاصدک برای بهارحکم گل صدبوته است پس بانظرهاتون وبلاگ منوگل بارون کنید.

عاشقی را یاد عاشق می دهی


نوشته شده در دوشنبه 88/10/28ساعت 4:12 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |


Design By : Pichak