سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

 

بازآمدی ای بی خبر دانی که من دیوانه ام

                    چون میروی باردگرویران کنی کاشانه ام

رفتی ومن تنها شدم چون ابربی باران شدم

                            چون قایق بی بادبان حیران وسرگردان شدم

درانتهای بی کران دریای بی پایان شدم

                          خاروخس خشکیده ام باسوزبادویران شدم

شاید ندیدی اشک من درپشت آن پنهان شدم

                 رفتی نکردی یادمن تنها وبی همتاشدم

درسایه اندیشه ام خاموش وخاکستر شدم

                               چون شمع بی پروانه ای غمگین این هجران شدم

چون خانه خالی شد زتو من غرق درماتم شدم

                        تک شاخه ای پژمرده ام امیدیک باران شدم

بازآمدی خندان شدم چون لاله صحراشدم

                       ازشوق توگریان شدم چون باگلی همدم شدم

بازآمدی رفتی چرا؟ حیران این اندیشه ام

                  تنها میان ناکسان فریاد بی سامان شد م

چون میروی تنها مروقلب مرا با خود ببر

                         من بی تو یک بیگانه ام دراین سرا مهمان شدم

دانم که باز آئی ولی دیگر بینی جای من

                    هم چون نهالی بی ثمر باخاک هم بسترشدم

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/3/16ساعت 5:50 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |

 

 

دلم می‌خواد برم زیر بارون،الان پشت پنجره بودم،چه ترافیکی شده،ولی‌ صدای بارون ،

دیگه طاقت نیوردم و پنجره رو باز کردم ،سرمای بیرون یدفه،هجوم آورد به سمتم،

گرمای توی خونه رو به عقب هل دادو یه خنکی خاصی‌ تمام وجودمو بغل کرد،

نفس عمیق کشیدم،هوای تازه ،بوی بارون،صدای بارون... انگار قلبم شروع کرد

 به زدن ،ضربانش رو حسّ می‌کردم،...

 دلم می‌خواد بجای از پنجره نگاه کردن بارون برم ...

 

نگاه سرد و غمگین را
                              به راهی بسته ام عمری
کز آن بادی نمی آید
                              خبر از روی تابانت
رسد بر قلب خاموشم
                              کجایی ای مه زیبا
کجایی پس چرا آخر
                              نمی آیی سراغ ما

بیا ای انتظار پاک
                            که من تنهای تنهایم

بیا ای صبح امیدم
                            تو نوری باش بر شبهای تاریکم


نوشته شده در پنج شنبه 89/3/13ساعت 4:11 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |

 

 

من اینجا بس دلم تنگ است


و هر سازی که می بینم بد آهنگ است


بیا ره توشه برداریم


قدم در راه بی برگشت بگذاریم

 
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است


من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

 
ز سیلی زن، ز سیلی خور

 
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
....
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین
!

خدایامن به کجا میرم

میخوام عاشق بشم اما

تب دنیا نمیذاره

سرراهم درخت سیب میکاره

توبا دلتنگی های من

توبااین جاده هم دستی

تظاهر کن نمی بینی

تظاهر میکنم هستی


نوشته شده در سه شنبه 89/3/11ساعت 4:11 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |

 

 

اگر روزی بر سر مزارم آمدی

یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری

کمی از خودت بگو

کمی از عشق تازه ات بگو

بگو که بیشتر از من دوستت دارد

بگو که دشت شقایق. مسافر دیگری هم دارد

نگاهی به شمع نیمه جان  مزارم کن

سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن 

با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد

ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد

می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند

می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند

حال لحظه ای به خود نگاه کن

مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن

میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست

میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست

عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت

ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت

التماس و جان کندنم را ندیدی

ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی

برای پرواز آرزوهای مردم

در قفسم انداختی بی آب و گندم

یک عمر در قفس تنگت زندان بودم

مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم

روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی

اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی

آسمان من همینجاست کنار چشمانت

اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت

با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم

ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم

تو که با قصه این مردمان خوابیده ای

چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای 

تو که برای این مردمان دل می سوزانی

چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند

افسوس که نمیدانی

چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند

چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند

عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم

ارزان پیدایت نکردم  و به دو دنیا نفروشم

کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد

حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد

کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی

با عشق من عهد و پیمانی تازه  می بستی

ولی افسوس من زیر خاکم

با هزار آرزوی رفته بر بادم

ولی هنوز هم میگویم

دوستت  دارم ای عزیز جانم

 


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 3:6 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |

 

 

 

حسرت دیدار چشمات گرچه رو دلم می مونه

اما افسوس درد من رو هیچکی جز تو نمی دونه

کی می خواد جا تو بگیره به تو عادت کرده بودم

تو هجوم بی کسی هام به تو تکیه کرده بودم

 اما من پاهام نلرزید تا چشام به چشمش افتاد

اومد دستام و بگیره یاد تو تو سرم افتاد گفتم

حتی تار موهات به همه دنیا می ارزه

نمی زارم تو بشی طعمه هر نگاه هرزه

حسرت دیدار چشمات

به کسی بدی نکردم از کسی خوبی ندیدم

تو بدون به خاطر تو از همه دنیا بریدم

وقتی قدرمو می دونی که دیگه نیستم کنارت

دلتنگت می شم عزیزم اشک و میریزم به راهت

بر می گردم گرچه سرده می دونم دوسم نداری

من می خوام پیشت بمونم دست تو دستام بزاری

دیگه دیره پشیمونی می میرم با قلب پر درد

اگه می خوای با تو باشم تا دلم نمرده بر گرد

حسرت دیدار چشمات گرچه رو دلم می مونه

 


نوشته شده در شنبه 89/3/8ساعت 3:8 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |

<      1   2   3      >

Design By : Pichak