جوان امروزی
آه ای دل به کجا می روی آخر: اگربرایت شعری عاشقانه بخوانم این شعرتاابد باتوخواهدززیست حتی وقتی که من دیگر نباشم یاوقتی که دیگرمیان ماعاشقی نباشد شعرعاشقانه بیشترازآدمها می ماند عاشقانت توراترک می کنند اما شعرعاشقانه همیشه باتو خواهد بود پس بگذاربرایت شعرعاشقانه بخوانم شعری از اعماق جان که مرابه یادتوآورد شعری که همیشه با تو بماند ندای دلم با ای دوست: آواز عاشقانه ما درگلو شکست حق با سکوت بود صدادرگلو شکست دیگر دلم هواس سرودن نمی کند تنها بهانه دل ما درگلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده دردلم آن گریه ها عقده گشا درگلو شکست ای داد,کس به داغ دل,باغ دل نداد ای .وای,های های عزادرگلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود خوابم پریدوخاطره ها درگلو شکست فرصت گذشت وحرف دلم ناتمام ماند نفرین وآفرین ودعادرگلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان ندادوخدا....درگلو شکست نفیسه(تقدیم ازمن به همه دوستانم)0 «چنانکه آهو برای نهرهای آب شدت اشتیاق دارد، همچنان ای خدا جان من اشتیاق شدید برای تو دارد. جان من تشنه خداست، تشنه خدای حی که کی بیایم به حضور او حاضر شوم» (مزمور ). مطمئن باشید که برای اینگونه تشنگان، وعده این است که آب حیات بهجهت رفع عطش آنها فراهم خواهد شد: «خوشابهحال گرسنگان و تشنگان عدالت زیرا ایشان سیر خواهند شد» (متی ). تصمیم بگیریم که ببخشیم نبخشیدن یکی از جاهایی است که شیطان در زندگی روحانی ما از آن به بهترین نحو استفاده میکند. کتابمقدس در این مورد اخطار داده و ما را تشویق میکند که دیگران را ببخشیم تا بدین ترتیب شیطان نتواند از ما سوءاستفاده کند (دوم قرنتیان ). خدا از ما میخواهد که دیگران را از دل ببخشیم و گر نه ما را بدست شکنجهگران خواهد سپرد (متی ). بخشیدن دیگران بخاطر نفعی است که خود ما بیشتر از آن بهرهمند میشویم تا دیگران! زمانی که دیگران را میبخشیم، خود ما آزاد میگردیم. فراموش کردن شاید نتیجهای از بخشیدن باشد ولی به هیچوجه نمیتواند خود بخشیدن باشد. زمانی که ما گذشته را بیرون کشیده و از آن به ضد دیگران استفاده میکنیم یعنی اینکه آنها را نبخشیدهایم. چرا بخشیدن در آزادی ما اینقدر مهم است؟ بخاطر صلیب. خدا آنچه را که سزاوار آن بودیم به ما نداد. خدا آنچه را که به آن احتیاج داشتیم به ما عطا کرد، آنهم بر اساس رحمت خود.« ما را لازم است که مانند پدر آسمانی خود رحیم و دلسوز باشیم» (لوقا ). ما باید چنانکه خود بخشیده شدهایم، ببخشیم. خداوند در تاریخ کتابمقدس همیشه نسبت به ایرانیان عزیز نظر لطف و تفقد خاصی داشته است. برای نمونه نام کوروش اولین پادشاه ایران بار در کتابمقدس با عزت و حرمت آمده است. خداوند سال قبل از تولد کوروش در اشعیا باب آیات (--) کوروش را مسیح یا برگزیده خود مینامد و او را برای آزادی قوم بنیاسرائیل از اسارت بابلیان بهکار میبرد. همین طور سال قبل از میلاد مسیح، در زمان داریوش پادشاه، خدا اجازه داد که دانیال نبی که یکی از اسرای یهودی بود به مقام نخستوزیری برسد تا از طریق این پیامبر بزرگ و نخستوزیر حکیم و مدبر، جلال و شکوه خود را به ایران و ایرانیان بشناساند. همچنین خداوند در زمان اخشوروش پادشاه، ملکه استر را که یک دختر معمولی یهودی بود در ایران عزیز بهکار میبرد، و او مانعِ اجرای بلایی عظیم یعنی توطئه قتلعام یهودیان توسط هامانِ شریر میشود (در این مورد لطفاً به کتاب استر مراجعه کنید). مقبره استر و مُردخای در همدان و مقبره دانیال نبی در شوش قرار دارد که هر دو از شهرهای ایران هستند. نه تنها در عهدعتیق بلکه در عهدجدید نیز خداوند لطف خود را از ایرانیان دریغ نمیکند. برای نمونه در زمانی که روحالقدس در روز پنطیکاست بر شاگردان مسیح نازل شد، نوشته شده است که از پارتیان و مادیان و عیلامیان که اقوامی ایرانی بودند در آنجا حضور داشتند. این اقوام شاهد نزول پرجلال روحالقدس بودند و میشنیدند که چطور ایمانداران خدا را به زبان مادری خودشان پرستش میکنند (اعمال ). مقبره یکی از این حواری مسیح به نام تدی یا طاطهوس در استان آذربایجان غربی نزدیک شهر ماکو قرار دارد. این مکان یکی از زیارتگاههای بزرگ ارامنه نیز میباشد. ولی از همه اینها با شکوهتر اینکه در روزهای تولد عیسی مسیح شاهد برکت بسیار بزرگتری برای ایرانیان هستیم. خدا افتخاری بزرگتر از افتخارات دیگر به ما ایرانیان عطا کرده است، بدین معنا که اجازه داده است یک یا دو نفر از اولین کسانی که نجاتدهنده عزیزمان را بههنگام میلاد او ملاقات کردند، ایرانی باشند. داستان طناب( نویسنده نفیسه) ( طناب ) Rope The یه شوخی : اگر او را زیاد ملاقات نکنید ، او شما را متهم به خیانت می کند . دوستای تازه واردم0 گر حسینی باشی و از بهر این مرد یقین از حسینی بودنات شادگوی آسمان را به خون خود بیامیخت وگفتش شهدالله که آن مرد یقین حسین بودا حسین دخترک گفتا که درکنج دلم می نبالشد عشق کس الا خودم کس ندارد تاب این دیوانه را کس نداند راه این ویرانه را گه به جای دلبرش طاعت نمود ذکر اورادر ثنا عادت نمود تو که آهسته می خوانی قنوت گرهایت را میان ربنای سبز دستانت دعایم کن که من دیوانه و حیران شدن باشم0 می خواهم مثل یک قفس تورادرسینه ام محبوس کن وتو سخت اسیر من باشی ونگاه شبنم اشکهایت راجمع بزنم وشربتی سازم از عشق وشیرینی آن را به کام دلت بچسبانم0 نمی دانم آیاآفتاب می تواند رابط آشتی ما باشدو ماه جادوی عشق ابدی مامی خواهم سکوت قصه هایم را با گرمای وجودت درهم آویزم وسایه بانی بسازم از امید وصداقت را گواه بکیرم براین اندوه وبنشینم به تماشای طلوع0 برای روشن شدن نگاه تو غصه هایم را به غروب می رسانم واشکانم را نشانه گواه برلوح دل حک می کنم وصدایت را باز به گوشم می رسانم تا کلید ورودت به آستان عشق باشد0 می خواهم معنی نگاهت را قاب کنم وبردیوار وجودم آمیزم وهمه را به تماشابخوانم کاش می شدبرق اشکهایت روشنی بخش کلبه من باشد وطلسم نشکسته غربت را درهم شکند می خواهم توتنها شکفه باز شده بهار من باشی وبوی محبت را روانه دیار دل کنی0 قدم نهی وندادهی این منم من آمده ام 0 گه نماز عشق خواند از بهر عشق تا امین باشد از قهر عشق که به سجده عشق را استغفار کند عشق را منصورودر دارش کند تا که روزی ژیکی از دلبر رسد عاقبت روز جدایی سر رسد مژده ای دل دلبر آید نزد ما رو خبر کن عقل دور اندیش ما دیده را گو وقت دیدار آمده اشکهایت را خریدار آمده اختیار جسم وجانم دست تو عاقل و جاهل همی شد مست تو
داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید.
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.
اگر خوب لباس بپوشید ، بچه سوسول هستید .
اگر نپوشید ، یک پسر کودن هستید .
اگر کوشش کنید تا رابطه ای دراماتیک بسازید ، او می گوید قدر او را نمی دانید .
اگر کوشش نکنید ، او فکر می کند دوستش ندارید .
اگر یک دقیقه تأخیر کنید ، او غر خواهد زد که منتظر بودن سخت است .
اگر او تأخیر کند ، خواهد گفت که این یک روش زنانه است !
اگر مرد دیگری را ملاقات کنید ، شما از وقتتان خوب استفاده نکرده اید !
اگر او را با خانوم دیگری ملاقات کنید ، خوب این کاملاً طبیعی است آنها زن هستند !
اگر به زن دیگری خیره شوید ، شما را به چشم چرانی متهم می کند !
اگر او به مرد دیگری خیره شود ، خواهد گفت که : آنها فقط خوش تیپ هستند !
اگر صحبت کنید ، آنها می خواهند که شنونده باشید .
اگر شنونده باشید ، آنها می خواهند شما صحبت کنید .. تقدیم به همه
Design By : Pichak |