جوان امروزی
با عشق من از حس پر و خالی شده ام خنیاگر شبهای خیالی شده ام جاری چو غزل باش درونم حتی... آنروز که من جام سفالی شده ام انگار با من از همه کس آشناتری از هر صدای خوب برایم صداتری با اینکه روبروی منی و مکدری تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری خاک مرا به خواب گل سرخ می بری مفهوم سر به مهر طلوع مکرری هم روح لحظه های گل یاس پرپری هرگز گمان نمی برم از من ، تو بگذری تو لحظه ی عزیز رسیدن به بندری از تو مراست وعده ی میلاد دیگری هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری از هر صدای خوب برایم صداتری جرعه جرعه جرعه میکشم ترا بکام خویش
گل نازم به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیز ترینم
آسمــونا زیـر پـام اگـــه با تـو رو زمینـــم
به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی
به خیالم که تو با من دیــگه از همــه جدایی
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ند ونی
این دیگه یه التماس من می خوام بیای بمونی
این بار از تو می نویسم که دستات پر از نیازه چشای تو پر ستارست پر از گلای تازه می نویسم تو همونی که جدا کرد من و از غم دلم و تنها نذاشت و عشق و جا داد توی قلبم می نویسم که نبودت مث یه درد غریبه بی تو این دنیای سنگی پر نیرنگ و فریبه می نویسم بودن تو مث داشتن بهاره رفتن تو نازنینم غم تو قلب من می ذاره می نویسم اگه باشی ماه پیش تو کم میاره دل خسته واسه چشمات شادی و هدیه میاره می نویسم تا بخونی همه دردام و بدونی که شاید دلت بسوزه و بمونی می نویسم این بار از تو می نویسم که دستات پر از نیازه چشای تو پر ستارست پر از گلای تازه می نویسم تو همونی که جدا کرد من و از غم دلم و تنها نذاشت و عشق و جا داد توی قلبم می نویسم که نبودت مث یه درد غریبه بی تو این دنیای سنگی پر نیرنگ و فریبه می نویسم بودن تو مث داشتن بهاره رفتن تو نازنینم غم تو قلب من می ذاره می نویسم اگه باشی ماه پیش تو کم میاره دل خسته واسه چشمات شادی و هدیه میاره می نویسم تا بخونی همه دردام و بدونی که شاید دلت بسوزه و بمونی من از غم تنهایی خویش ناله کرده ام درد دل نوشته ام تو را بهانه کرده ام گر چه از وادی احسان فلک پیر شدیم چرا به دفتر عشق... ای خدای لوح و قلم ... به غیر حیرت و حسرت... نمی زنی رقمی... به عشق کوش... که در دل تو ره نکند... نه ماجرای وجودی... نه وحشت عدمی... شکار شد دل دل تنگ به یک نگاه و هذر... ز شیر گیری اهوی ختنی ... نعمــــــــــتی بود کــــــــه از هستی خوذ سیر شدیمـــــ گـــــــر چـــــه از خـــــوشــــــه تذبــــیر نچـــیـــدیمـــ گلیــــــ ان قدر بـــــــــودکـــــــه تســــــلیم به تقدیـــــــر شــــــــدیـــــمــــــــــــ
آیینه ای به پاکی سر چشمه ی یقین
تو عطر هر سپیده و نجوای هر نسیم
لالای پر نوازش باران نم نمی
درهای ناگشوده ی معنای هر غروب
هم روح لحظه های شکوفایی و طلوع
از تو اگر که بگذرم ، از خود گذشته ام
من غرقه ی تمامی غرقاب های مرگ
من چیره می شوم به هراس غریب مرگ
از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام
انگار با من از همه کس آشناتری
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
اى همیشه خوب
اى همیشه آشنا
هر طرف که میکنم نگاه
تا همه کرانه هاى دور
عطر و خنده و ترانه میکند شنا
در میان بازوان تو
ماهى همیشه تشنه ام !
اى زلال تابناک !
یک نفس اگر مرا بحال خود رها کنى
ماهى تو جان سپرده روى خاک
تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
Design By : Pichak |