جوان امروزی
عشق یعنی راه رفتن زیر باران عشق یعنی من می روم تو بمان عشق یعنی آن روز وصال عشق یعنی بوسه ها در طوله سال عشق یعنی پای معشوق سوختن عشق یعنی چشم را به در دوختن عشق یعنی جان می دهم در راه تو عشق یعنی دستانه من دستانه تو عشق یعنی دو س دوستت دارم تورو عشق یعنی می برم تا اوج تورو عشق یعنی حرف من در نیمه شب عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب عشق یعنی انقباظو انبصاط عشق یعنی درده من درده کتاب عشق یعنی زندگیم وصله به توست عشق یعنی قلب من در دست توست عشق یعنی عشقه من زیبای من عشق یعنی عزیزم دوستت دارم دلم تنگ است… دلم تنگ است… دلم اندازه دنیا، دلتنگ است بیا تنهایم نمیذاری ؟
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باور نادید که عاشق گشته ام گوئیا او مرده در من کان چنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آینه می پرسم ملول چیستم دیگر به چشمت چیستم؟ لیک در آینه میبینم که ،وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم همچو آن رقاصه هندو به ناز پای می کوبم ولی بر گور خویش وه که با صد حسرت این ویرانه را روشنی بخشیده ام از نور خویش ره نمی جویم به سوی شهر روز بی گمان در قعر گوری خفته ام گوهری دارم ولی آن را ز بیم در دل مرداب ها بنهفته ام می روم... اما نمی پرسم ز خویش ره کجا...؟منزل کجا ...؟مقصود چیست؟ بوسه می بخشم ولی خود غافلم کاین دل دیوانه را معبود کیست؟ او چو در من مرد ،ناگه هر چه بود در نگاهم حالتی دیگر گرفت گوئیا شب با دو دست سرد خویش روح بی تاب مرا در بر گرفت آه ... آری ...این منم...اما چه سود او که در من بود دیگر نیست نیست میخروشم زیر لب دیوانه وار او که در من بود، آخر کیست ، کیست ؟
یک نفر هست...مرا میخواند درد او میدانم... یک نفر دلگیر است من نمیدانم کیست من نمیدانم چیست لیک یک نفر هست! همین... یک نفر هست که خیزاب غمش ساحل چشم مرا تر کرده... یک نفر هست... که بن بست دلش کوی اندیشه ی من سد کرده یک نفر هست... یکی رنجور است... یک نفر مهجور است... و نمیدانم کیست...لیک یک نفر هست... همین! مهربانم، ای خوب!
Design By : Pichak |