سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

 

خسته شدم،به خدا خسته شدم ، بعضی وقتا فکر میکنم

اگه از روی عادت نبود حتی گرسنه هم نمی شدم

حتی نفس هم نمی کشیدم، اما مگه فراموش کردن جز عادت نیست؟

پس چرا نمی تونم فراموشت کنم؟

نمی خوام گریه کنی،نمی خوام اشکی تو چشات ببینم

نمی خوام به خاطر تن یخ کرده من، تو آب بشی ومن گرم بشم

من نمیخوام تو بسوزی فقط میخواستم با من باشی منو باور کنی؟؟؟

 

 

 

چه وحشت غریبی...

 

از آن وحشتها که دیر به دیر به سراغت می آید...

 

همه ی وجودت را فرامی گیرد...

 

نه می توانی فریاد بزنی،نه پابه فرار بگذاری...

 

فقط اشک می ریزی...

 

فقط اشک...

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/19ساعت 4:5 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |

 

سلام سلام من اومد یا به عبارت یبرگشتم اما با کلی درددل تو دلم

من برگشتم

من آرامتر از همیشه برگشتم...

دلتنگ رویاها و آرزوها یم بودم و درگیر زندگی ام...

خدایا سپاس که همیشه با منی و فرصتی دیگر نصیبم کردی ...

  خـــدایا دوسـتت دارم..

به خاطر تمام  اوقاتی که در کنارم بودی...

به خاطر تمام لذتی که به زندگیم بخشیدی ...

به خاطر تمام خطاهایی که اصلاح کردی...

همواره سپاسگذارت خواهم بود.

تو به من ایمان دادی چرا که باور داشتی همانم که هستم..

  چون دوستم داشتی...

 تو چراغی در ظلمت که نور عشق را بر زندگیم تاباندی...

 دنیایم به خاطر "تــــــــو" جای بهتری است.

با تـــــو من با بهـــــار می رویم...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/1/15ساعت 5:53 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |

<      1   2      

Design By : Pichak