جوان امروزی
اینبار اگر رد شدی از گوشه ی چشمم چون آه ، دمی هم نفسم باش بگذار بسوزد دل وجانم به ره عشق این آخر عمری بیا و نفسم باش در جام شرابی و مرا یار و همی باش گو هم نفسم نیست مجالی به برم باش کوتاه سخن و جمله کلام ای یار کجایی .... بیا..... و دگر جان وتنم باش حرفای دلم
قلبم ایستادن میخواهدـــــــ خسته ام از بی معنا شدن آرمانهای زندگیمــــ نفسی میخواهم از جنس بغضــــــ که گلویت میفشارد اما بازدمی نباشدـــــ دلم اندکی نه خواب بسیار میخواهدـــــــ خواب طولانی در گور مگر نه خانه آخر ماستــــــ من دلم لک زده برا خانه امــــــ ایستگاه دنیا بی تابم کردهـــــ دلم رفتن میخواهدــــــ رفتن زیر خروارها خاکـــــــــــ دلم میخواهد بشکند دلی را کهـــــــ بی رحمانه به جفا داد زندگیــــــــــ هیچ کس با من نیست مانده ام در قفس زندگیم شعرهایم همه امید به فردا دارند درقفس می خوانم چه غریبانه زمانی دارم روزها می گذرد گه به شیرینی و گه تلخی ایام مرا رنجاند روزگاریست به امید نگارم مانم ای که لبخند به لب می رانی ای که یادت همه خستگی از جان بدرد ای دلم صبر ، سحر نزدیک است هر دم این نغمه به لب جاری هست ای دلم صبر ، سحر نزدیک است حرفای دلم من و گوشه صحن حرم ، آه دلم می لرزد کنار پنجره فولادت مرا راهی هست؟ حرفای دلم آه ای هم نفسم بی شک روزی روزگاری دیرتر از کنار عابران که رد میشوی بوی عطری گیجت میکند میبرد فکرت زمانی قبل تر بوی عطری که مستت کرده بود دست سردی که رهایش کرده ای بی گمان روزی زمانی دیرتر یاد اشکش میشود چشم ترت میروی ، گم میشوی در یاد من من ، همان تنهای ، رها گشته ام حرفای دلم
من و یک عالمه حسرت و پریشانی حال
به کجا شکوه برم تا که رضا گوش دهد
بی بی ام گفت رضا ، غریب نوازست رضا
بی بی ام گفت رضا، ضامن آهوست رضا
بی بی ام گفت رضا، شفا می دهدش
پس چگونه این دل شکسته صدا ندهی
از این همه مهربانی
از این همه بخشش و حب و کرمت
در حیرتم و آه...
چگونه این بغض شکسته در گلو را صدا ندهی!
من و صحن حرم ، اشک هایم جاریست
از خاک تو کسب آبرو می طلبم
تا صید غریبه ، نگردد آهوی دلم
Design By : Pichak |