جوان امروزی
بازآمدی ای بی خبر دانی که من دیوانه ام چون میروی باردگرویران کنی کاشانه ام رفتی ومن تنها شدم چون ابربی باران شدم چون قایق بی بادبان حیران وسرگردان شدم درانتهای بی کران دریای بی پایان شدم خاروخس خشکیده ام باسوزبادویران شدم شاید ندیدی اشک من درپشت آن پنهان شدم رفتی نکردی یادمن تنها وبی همتاشدم درسایه اندیشه ام خاموش وخاکستر شدم چون شمع بی پروانه ای غمگین این هجران شدم چون خانه خالی شد زتو من غرق درماتم شدم تک شاخه ای پژمرده ام امیدیک باران شدم بازآمدی خندان شدم چون لاله صحراشدم ازشوق توگریان شدم چون باگلی همدم شدم بازآمدی رفتی چرا؟ حیران این اندیشه ام تنها میان ناکسان فریاد بی سامان شد م چون میروی تنها مروقلب مرا با خود ببر من بی تو یک بیگانه ام دراین سرا مهمان شدم دانم که باز آئی ولی دیگر بینی جای من هم چون نهالی بی ثمر باخاک هم بسترشدم
Design By : Pichak |