جوان امروزی
من تورابا صدای کاغذ وقلم واین غمم ,تا فراسوی لرزش مبهم اشک های هرروزوشبم بارعشه ی لب های عاشقم که دیرزمانی است از وقتی که نیستی گردوغبار خنده راپاک کرده ....دوست دارم من تو راپریشان گشته ,به گناه عشق آلوده گشته که جزسرزنش از نای کسی صدایی نشنیده ودر عمق بد گمانی ولفظ دیوانه گشتن گم گشته ...دوست دارم ومی پرستم من تو را آشفته حال بغ کرده همچون نت نیمه جان یک گیتار با گمانی ویرانی یک دیوار که تحلیل دل من را تحلیل روح وجان مرا به پیشانی کاه وگلی اش مهر زده دوستت می دارم من تو را درمیان باور وناباوربودنت دررویا وتا ابد نبود ن مهرت بانسیم وحشی وگخ گاه طوفانی خاطر ه های روزها ی ماندنت که جز اشک وحسرت برایم ارمغانی نیست دوستت دارم من تورا با چهر ه ی به غم پیوسته با دست به گریبانی من و لحظه بخه لحظه های یک بیچاره خسته با سوزش داغ به دل نشسته با اینکه دوستت می دارم تو را می سپارم به دوران ودلهای خسته تو.را می سپارم به دفتر پرازشعرم که بسته تورا می سپارم به اشک های بع بهار بارانی ات که درسطر به سطر دفترم نشسته
Design By : Pichak |