جوان امروزی
یاد در یاد نمی دانم کجا ، چشم در چشم نمی دانم چرا تو در آن سوی شقایق و من این سو تنها پل یادت در تب خاطره ام ویران شد و من از باغ جدا بی جهت نیست که من درپی راز جدایی هستم در پی یک سبد سیب که یک دانه آن نیم خورده به جا مانده سوا این همان نیمه سیبی است که من در پی نام تو از باغچه ات دزدیدم سرخ ،چون رنگ شقایق که زغم می سوزد زرد ، چون زرد قناری که بر آن می خواند چند روزی است که من طعمه تیر نگاه تو شدم آن طرف روی پل خاطره ات می مانم ، آب را می شمرم چشم در آب نمی ماند! لحظه ها از پی هم می گذرند ،برگ با باد خزان می افتد و فقط خاطره هاست که عجب تند و سریع زگذر خانه دل می گذرد و سپس ......... در ته چاه عمیق تقدیر ، همچو یه سنگ نهان می ماند در فراسوی نگاهت ، جریان دارد عشق و شقایق که در آن سو نگران می سوزد آری افسون نگاهت ،جریان خواهد داشت مثل یک رود بسان دریا اما، رود هم گر نرود مرداب است چشم هم گر که نبیند خواب است سفره را در جهت باد تکان خواهم داد تکه نان و سبد خاطره ام همره آب برفت رفت تا پس دیوار بلند تقدیر ، عاقبت آن نگهت محو شود آری ، آن چشم و آن تیرک چشمت همگی در پس چرخش ایام ، نهان خواهد شد و باز این منم ، من که در آن سو نگران منتظرم
Design By : Pichak |