جوان امروزی
هفت شهرِِِِِِِِِِِِِِِعشق عطار نیشابوری کفت ماراهفت وادی در ره است چون گذشتی هفت وادی ,درگه است وا نیامد درجهان زین راه کس نیست از فرسنگ آن آگاه کس چون دهندت آگاهی ای ناصبور؟ چون شدند آن جایگه گم سربه سر کی خبر بازت دهندت ای بی خبر؟ هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است از آن پس ,بی کنار پس سیم وادی آن است معرفت پس چهارم وادی استغنا صفت هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعبناک هفتمین وادی فقراست وفنا بعدازاین روی روش نبود تورا وادی اول :طلب ملک اینجا بایدت انداختن ملک اینجا باید درباختن در میان خونت باید آمدن چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کردن از هر چه هست چون دل تو پاک گرددازصفات تافتن گیرد زحضرت نور ذات وادی دوم عشق: کس در این وادی بجز آتش مباد وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد عاشقآن باشدکه چون آتش بود گرم روو سوزنده و سرکش بود عاقبت اندیش نبود یک زمان درکش خوش خوش بر آتش صد جهان وادی سوم معرفت: چوم بتابد آفتاب معرفت از سپهر این ره عالی صفت هر یکی بینا شود برقدر خویش بازایبد درحقیقت صدرخویش سرذراتش همه روشن شود گلخن دنیا بر او گلشن شود مغز بیند از درون نه پوست او خود نبیند ذره ای جز پوست او
Design By : Pichak |