جوان امروزی
سلامم را تو پاسخ گوی که سرها در گریبان است اگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت دشوار است آه نه از رومم نه از زنـــگم... همان بی رنگ بیرنگم کنون بگشای در اینجا... که من دلتنگ دلتنگم (اخوان ثالث) می رسد روزی که فریاد و فغان ها سر کنی می رسد روزی که احساس مرا باور کنی می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خویش خاطرات رفته ام را موبه مو از بر کنی می رسد روزی که تنها مانده از من یادگار نامه هایی را که با دریای اشکت تر کنی می رسد روزی که تنها در مسیر بی کسی بوته های وحشی گل را ز غم پرپر کنی می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من آن زمان احساس امروز مرا باور کنی در دریای طوفانی زندگی، همچون موج سواران باش... که هرچه موج ها خشمگین تر و بلند تر باشند، آنها را زیباتر زیر پا میگذارد... و با آنها بهتر بازی میکند... وبیشتر لذت میبرد. بابا طاهر که آذر در ته خاکسترستم منم آن بلبل گل ناشکفته جفای دوست را خواهان ترستم دلم سوجه ز غصه وربریجه که این نه آسمانها مجمرستم مو آن عودم میان آتشستان بچهره خوشتر از نیلوفرستم شد از نیل غم و ماتم دلم خون بداغ دل چو سوزان اخگرستم درین آلاله در کویش چو گلخن نه بهر دوستان سیم و زرستم نه زورستم که با دشمن ستیزم ولی بی دوست خونین ساغرستم ز دوران گرچه پر بی جام عیشم که مرغ خوگر باغ و برستم چرم دایم درین مرز و درین کشت دلی لبریز خون اندر برستم منم طاهر که از عشق نکویان
دلا در عشق تو صد دفترستم
Design By : Pichak |