جوان امروزی
دمی با خود سرودم شعر دل را که درهر واژه اش دردی شگرف است کلامی از دل زار امید است بسان دانه های سرد برف است همان برفی که رنگ جان لاله است لطیف و بی غش و هم رنگ خون است حکایت های یک جان پر از غم سرود ماتم و هجر و جنون است نمیدانم چه نامی دارد این شعر گمانم ناله های جان گداز است برای حاجت عشق من ای دوست سخنهای دل و راز و نیاز است اگر شعر است و گر هذیان درد است صریح و پاک و چون آب روان است چو شعرم پر ز اندوه نهان است
ز دل می آید و بر دل نشیند
Design By : Pichak |