جوان امروزی
آمدم تا به سرای تو و در خانه نبودی حلقه بر در زدم و از تو جوابی نشنیدم * بلکه بودی و در خانه به رویم نگشودی اشک آمد زد حلقه به چشم منوآهم به لب آمد* ناگهان غیبت تو بست به دل راه امیدم نا امیدانه زدم تکیه به دیوار حسرت * رنج حسرت نکشیدی که بدانی چه کشیدم با دلی تنگ به جبران گناهی که نکردم* گریه ها کردم و بر آتش دل اشک فشاندم یادگارتوهمان حلقه زیبای طلا را نگهی کردم* وز آن روی آن چند نگینی گهر اشک فشاندم تا به سوگ دل تنها شده مستانه بگریم* نیمه جان پیکر خود جانب میخانه کشیدم من به تو زنده ام*بی تو دلم خانه مرگ است شدم از درد و تنهایی گلی پژمرده و غمگین . ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی . میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم . چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی . تپش های دل خستم چه بی تاب و هراسانند . به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی . دلم دریای خون است و پر از امواج بی ساحل . درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی . همواره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن . چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی
با دلی شاد به امید وصالی که ندیدم *
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که می دانی . صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی .
Design By : Pichak |