جوان امروزی
باد...باران طوفان آسمان مثل دل من تنگ است آسمان مثل دل من تنهاست و تو ای مانده در تنهایی تو فقط خود را باش یک نفر توی سکوت شب شهر دارد از حسرت نان می میرد سهم من هم این است بنشینم تنها و در آیینه شب گریه کنم. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین...» مردمی که سلامش را نمیخواهند پاسخ بدهند. سرهای در گریبان، حاضر به پاسخ گفتن و دیدار یاران را ندارد. دیدار یاران، در شبی که سرما سخت سوزان است، ممکن است؟ روانه شدن دست محبت، در شبی که بیرون آمدن نفس از گرمگاه سینه تبدیل به ابری سیاه میشود، ممکن است؟ نه! وقتی نفسی که با سیاهی شب در میآمیزد، دیگر چشم یاری سودی ندارد. در تاریکی شب، سردی همه جا را گرفته است. راههای گریز را بسته است. ناجوانمردانه سرد سرد است. به سنگ تیپا خوردهی رنجور، به نغمهی ناجور میماند. همچون موج میلرزد. در پشت در گرفتار است. چه نالهها نمیکند. چه فریادها سر نمیدهد. اما گوش هیچ میزبانی بدهکار نیست. صدایی شنیده نمیشود. دوباره سرما سیلی دیگری را بر گونهها یادگار میکند. شب و روز یکسان است. زمستان است. دنیا وفایی نداره اما وفا ,دنیایی داره که من وتورو,ما می کنه. هرقاصدک برای بهارحکم گل صدبوته است پس بانظرهاتون وبلاگ منوگل بارون کنید. عاشقی را یاد عاشق می دهی
Design By : Pichak |