جوان امروزی
در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر جز درد خوشبختیم نیست ای دل تنگ منو این بار نور های وهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم هر کسی را تو نمی انگاشتم درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن زر نهادن در کف طرار ها گمشدن در پهنه بازارها آه ای با جان من آمیخته ای مار از گور من انگیخته چون ستاره با دو بال زرنشان آمده از دور دست آسمان از تو تنهایئم خاموشی گرفت پیکرم بوی هم آغوشی گرفت جوی خشک سینه ام راآب تو بستر رگهام را سیلاب تو آه می خواهم که بر خیزم ز جای همچو ابری اشک ریزم های های این دل تنگ منو این دود عود؟ در شبستان زخمه های چنگ و رود؟ این فضای خالی و پرواز ها؟ این شب خاموش و این اوازها؟ ای نگاهت لای لائی سحر بار گاهوار کودکان بیقرار ای نفس هایت نسیم نیمخواب شسته از من لرزه های اضطراب خفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعمال دنیاهای من ای مرا با شور و شعر آمیخته ای همه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به آتش سوختی .......... به هرکویی رو کنم تا ببینم من تورا پشت ابری یارمن یا من نمیبینم تورا روز و شب راه تورا من چراغانی کرده ام تا بیایی روز من را خود چراغانی کنی ای یارمن ای یارمن: ای یار من ای یار من ای یار بیزنهار من ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من ای شب روان را مشعله ای بیدلان را سلسله ای قبله هر قافله ای قافله سالار من هم رهزنی هم ره بری هم ماهی و هم مشتری هم این سری هم آن سری هم گنج و استظهار من چون یوسف پیغامبری آیی که خواهم مشتری تا آتشی اندرزنی در مصر و در بازار من هم موسیی بر طور من عیسی هر رنجور من هم نور نور نور من هم احمد مختار من هم مونس زندان من هم دولت خندان من والله که صد چندان من بگذشته از بسیار من گویی مرا برجه بگو گویم چه گویم پیش تو گویی بیا حجت مجو ای بنده طرار من گویم که گنجی شایگان گوید بلی نی رایگان جان خواهم وانگه چه جان گویم سبک کن بار من گر گنج خواهی سر بنه ور عشق خواهی جان بده در صف درآ واپس مجه ای حیدر کرار من کاش میشد با تو بودن را نوشت...... تا که زیبایی راکشم بر هرچه زشت.... کاش میشد رویه این رنگین کمان..... می نوشتم تا ابد بیشم بمان برگرفته از « از پنجره نگاه بکن آره اون میاد درسته بی وفاست ولی باید بیاد میدونه دلم براش بدجوری تنگ شده ولی نمیدونم دل اون چرا از سنگ شده غم دوریش کم بودش حالا بی وفا شده نه یه زنگی نه تماسی آره بی رنگ شده آخه من چکار کنم با این دل بهونه گیر ای خدا کمک بکن برو ای دل بمیر تو چرا سنگ نشدی میونه این همه سنگ میدونم دوسش داری مثل یه احصاصه قشنگ آخه دوست داشتنیه مثل لیلا میمونه دل من شیدادییه مثل مجنون میمونه فدای نازش بشم این نازش کشته مارو حالا که عاشق شدم می خواد بگه از پیشم برو خدایا این احصاصمو از دلم نگیر ولی خصلت بدو از دل یارم بگیر
Design By : Pichak |