جوان امروزی
دلم پر شد از سکوتی بوسعت دنیا و آسمان تمامی روز و حتی در این نیمه شب آرام باریدنی داشت و بارید ...بارید ...بارید تند و سیل آسا بسیار باهم گریسته بودیم اینبار سکوت من بود واشکهای او وآه های من در نگاه او دیگر از مرز گریستن نیز گذشته بودم می بایست آیا آرام میگرفتم می بایست خاموش میماندم آه.... امشب لالائی خواب من صدای قطره های توست وصدای باد بر نوازش برگ من از مرز گریستن گذشته ام امشب دلم را تو گریه کن دل آزرده: هـمین امشب بیایم سوی تو باز به نزدیکی تـو بنشینــم آنگاه بخوانم از دل غــمگینم آواز بگریــم از دلـــم زار و پریــشان بـنالـم از دلم غـمگین و نالان بـریـزم اشـکها از عمق سینـــه ببــارم بـدتر از طـوفا ن و بـاران بـه آوازی غـمین و نالــه ماننــد چـنان خوانم که کوهها هم بنالند که زآن سنگین دل کوهی شود آب اگــر حـــرف غــمین دل بـــدانند ولـی اکنــون که بـال و پــر نـدارم بخـلوت سوزم و در سینــه بـارم بیــاد آرم ســخنهای تو هر شـب چو شمعی سوزم و دم بر نیــارم چه میگویم؟ کدامین عشق و بالی هـــمه تنـــها بود وهـم و خیالـی مـــرا از عشــق بال و پر نـمانده چـگونه پر کشم با دست خالی مـرا عشـق تو گر بال و پری داد ز بنـــد تو .. دل خود ســازم آزاد بهر ســو پر کشم با دید گریان چو عشق تو به من غم داد و فریاد چو عشق تو به من غم داد و فریاد خداوند به فرشتگان عقل داد، بدون شهوت.حیوانات را شهوت داد، بدون عقل و انسان را شهوت داد با عقل ؛ هر انسانی که عقلش به شهوتش غلبه کند از فرشتگان بهتر است و هر انسانی که شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حیوان است می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی نازم به ناز آن کی که ننازد به ناز خویش / ما را به ناز فروشان نیاز نیست / تا خدا بنده نواز است به بنده چه نیاز است! اگر تمام شب را در حسرت از دست خورشید سر کنی لذت دیدن ستاره ها رو هم از دست می دهی! دوست داشته باش و زندگی کن!زمان برای همیشه از آن تو نیست اگه مثل اشک تو چشمام بودی برای نگه داشتنت تا آخر عمر گریه نمیکردم. به سلامتی دریا! نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یکرنگیش. به سلامتی سایه! که هیچوقت آدم رو تنها نمیذاره. به سلامتی پرچم ایران! که: سهرنگه. رفیق! که یهرنگه. به سلامتی همه اونایی که: دوسشون داریم و نمیدونن، دوسمون دارن و نمیدونیم به سلامتی سنگ بزرگ دریا! که سنگای دیگه رو میگیره دورش. به سلامتی دریا! که قربونیاشو پس میآره. به سلامتی تابلوی ورود ممنوع! که یهتنه یه اتوبان رو حریفه. به سلامتی سرنوشت! که نمیشه اونو از سر، نوشت. باد...باران طوفان آسمان مثل دل من تنگ است آسمان مثل دل من تنهاست و تو ای مانده در تنهایی تو فقط خود را باش یک نفر توی سکوت شب شهر دارد از حسرت نان می میرد سهم من هم این است بنشینم تنها و در آیینه شب گریه کنم. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین...» مردمی که سلامش را نمیخواهند پاسخ بدهند. سرهای در گریبان، حاضر به پاسخ گفتن و دیدار یاران را ندارد. دیدار یاران، در شبی که سرما سخت سوزان است، ممکن است؟ روانه شدن دست محبت، در شبی که بیرون آمدن نفس از گرمگاه سینه تبدیل به ابری سیاه میشود، ممکن است؟ نه! وقتی نفسی که با سیاهی شب در میآمیزد، دیگر چشم یاری سودی ندارد. در تاریکی شب، سردی همه جا را گرفته است. راههای گریز را بسته است. ناجوانمردانه سرد سرد است. به سنگ تیپا خوردهی رنجور، به نغمهی ناجور میماند. همچون موج میلرزد. در پشت در گرفتار است. چه نالهها نمیکند. چه فریادها سر نمیدهد. اما گوش هیچ میزبانی بدهکار نیست. صدایی شنیده نمیشود. دوباره سرما سیلی دیگری را بر گونهها یادگار میکند. شب و روز یکسان است. زمستان است. دنیا وفایی نداره اما وفا ,دنیایی داره که من وتورو,ما می کنه. هرقاصدک برای بهارحکم گل صدبوته است پس بانظرهاتون وبلاگ منوگل بارون کنید. عاشقی را یاد عاشق می دهی سلامم را تو پاسخ گوی که سرها در گریبان است اگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت دشوار است آه نه از رومم نه از زنـــگم... همان بی رنگ بیرنگم کنون بگشای در اینجا... که من دلتنگ دلتنگم (اخوان ثالث) می رسد روزی که فریاد و فغان ها سر کنی می رسد روزی که احساس مرا باور کنی می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خویش خاطرات رفته ام را موبه مو از بر کنی می رسد روزی که تنها مانده از من یادگار نامه هایی را که با دریای اشکت تر کنی می رسد روزی که تنها در مسیر بی کسی بوته های وحشی گل را ز غم پرپر کنی می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من آن زمان احساس امروز مرا باور کنی در دریای طوفانی زندگی، همچون موج سواران باش... که هرچه موج ها خشمگین تر و بلند تر باشند، آنها را زیباتر زیر پا میگذارد... و با آنها بهتر بازی میکند... وبیشتر لذت میبرد. بابا طاهر که آذر در ته خاکسترستم منم آن بلبل گل ناشکفته جفای دوست را خواهان ترستم دلم سوجه ز غصه وربریجه که این نه آسمانها مجمرستم مو آن عودم میان آتشستان بچهره خوشتر از نیلوفرستم شد از نیل غم و ماتم دلم خون بداغ دل چو سوزان اخگرستم درین آلاله در کویش چو گلخن نه بهر دوستان سیم و زرستم نه زورستم که با دشمن ستیزم ولی بی دوست خونین ساغرستم ز دوران گرچه پر بی جام عیشم که مرغ خوگر باغ و برستم چرم دایم درین مرز و درین کشت دلی لبریز خون اندر برستم منم طاهر که از عشق نکویان
دلا در عشق تو صد دفترستم
Design By : Pichak |