جوان امروزی
عکس خدا در اشک عاشق است قطره ، دلش دریا می خواست. __________________ شق» از نظر واژهشناسی به معنای میل مفرط است. این کلمه مشتق از «عَشَقَه»بوده و «عشقه» گیاهی است که هر گاه به دور درخت میپیچد آب آن را میخورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم میخشکد. اما در اصطلاح «عشق» عبارت است از«محبت شدید و قوی» و به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالی و اعلای محبتاست.ولی حقیقت آن است که تعریف حقیقی این واژه ممکن نیست؛ به گفته حکیم عشق،محیالدین ابنعربی: «هرکس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعهای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن رانشناخته، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.» شاید به همین دلیل است که نخستین عارفان، واژه عشق را به کار نمیبردند؛ زیرا ازعشق زمینی و جسمانی هراس داشتند و از اینرو؛ بیشتر از محبت یادمیکردند. و عطار چه زیبا سروده است: پرسی تو ز من که عاشقی چیست؟ مرا پرسی ,که چونی تو ای دوست جگر پردردودل پر خونم ای دوست حدیث عاشقی بر من رها کن تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست به فریادم زتو هر روز فریاد از این فریاد روز افزونم ای دوست شنیدم عاشقان رامی نوازی مگر من زان میان بیرونم ای دوست؟ نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟ ازیان افتاده تر کاکنونم ای دوست غزلهای دردخودبرتو بخوانم بگیرد درد تو هیچ افسونم ای دوست حاصل عشق مترسک به کلاغ چیزی جز ویران شدن مزرعه نیست زندگی یه پل قدیمیه به این فکر نکن که اگر تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشه به این فکر کن که اگر افتادی یکی باشه که دستتو بگیره دنیای این رزوای من هم قد تن پوشم شده اینقدردورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا میکنیم دنیا عجب جایی شده هر شب تو رویای خودم...آغوشتو تن میکنم آینده این خونه رو با شمع روشن میکنم هر شب تو رویای خودم درحسرت فردای تو تقویممو پر میکنم هر روزاین تنهایی رو فردا تصور میکنم هم سنگ این روزای من حتی شب تاریک نیست اینجا بجز دوری تو...چیزی به من نزدیک نیست دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فرامو شم شده مفهوم عشق نشان عشق ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست !!! عشق یعنی مهر بی چون و چرا عشق یعنی کوشش بی ادعا عشق یعنی مهر بی اما اگر عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست عشق یعنی خواندن از چشمان او حرف های دل بدون گفتگو عشق یعنی عاشق بی زحمتی عشق یعنی بوسه بی شهوتی عشق یار مهربان زندگی بادبان و نردبان زندگی عشق یعنی دشت گلکاری شده در کویری چشمه ای جاری شده یک شقایق در میان دشت خار باور امکان با یک گل بهار در خزانی برگ ریز و زرد و سخت عشق تاب آخرین برگ درخت عشق یعنی روح را آراستن بی شمار افتادن و برخواستن عشق یعنی زشتی زیبا شده عشق یعنی گنگی گویا شده عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش عشق یعنی یک نگاه آشنا دیدن افتادگان زیر پا عشق آزادی رهایی ایمنی عشق زیبایی زلالی روشنی عشق یعنی تنگ بی ماهی شده عشق یعنی ماهی راهی شده عشق یعنی آهویی آرام و رام عشق صیادی بدون تیر و دام عشق یعنی برگ روی ساقه ها عشق یعنی گل به روی شاخه ها عشق یعنی از بدی ها اجتناب بردن پروانه از لای کتاب در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر عشق آزادی رهایی ایمنی عشق زیبایی زلالی روشنی ای توانا ناتوان عشق باش پهلوانا پهلوان عشق باش ای دلاور دل بدست آورده باش در دل آزرده منزل کرده باش عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر واگذاری آب را بر تشنه تر عشق یعنی ساقی کوثر شدن بی پر و بی پیکر و بی سر شدن عشق یعنی خدمت بی منتی عشق یعنی طاعت بی جنتی گاه بربی احترامی احترام بخشش و مردی به جای انتقام عشق را دیدی خودت را خاک کن سینه ات را در حضورش چاک کن عشق آمد خویشتن را گم کن عزیز قوت ات را قوت مردم کن عزیز عشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درمانده ای درمان کنی عشق یعنی خویشتن را گم کنی عشق یعنی خویش را گندم کنی عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آئین مپرس هر کسی او را خدایش جان دهد آدمی باید که او را نان دهد عشق آزادی رهایی ایمنی عشق زیبایی زلالی روشنی در تنور عاشقی سردی مکن در مقام عشق نامردی نکن لاف مردی میزنی مردانه باش در مسیر عاشقی افسانه باش دین نداری مردمی آزاده باش هر چه بالا میروی افتاده باش در پناه دین دکانداری مکن چون به خلوت میروی کاری مکن عشق یعنی ظاهر باطن نما باطنی آکنده از نور خدا عشق گوید مست شو گر عاقلی از شراب غیر انگوری ولی هر که با عشق آشنا شد مست شد وارد یک راه بی بن بست شد کاش در جانم شراب عشق باد خانه جانم خراب عشق باد هر کجا عشق آید و ساکن شود هر چه ناممکن بود ممکن شود در جهان هر کار خوب و ماندنیست رد پای عشق در او دیدنیست « سالک » آری عشق رمزی در دل است شرح و وصف عشق کاری مشکل است عشق یعنی شور هستی در کلام عشق یعنی شعر مستی والسلام از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود شش روز می گذشت . فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد: " چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ " خداوند پاسخ داد دستور کار او را دیده ای؟ باید کاملا قابل شستشو باشد اما پلاستیکی نباشد.باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.بایدبتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند میشود ناپدید شود.از زانوی خراشیده گرفته تا قلب بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را درمان کند.و شش جفت دست داشته باشد. فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد. گفت :" شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟ " خداوند پاسخ داد " فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند." خداوند سری تکان داد و گفت: تازه به این ترتیب این میشود الگوی متعارف آنها. فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.تمامش کنید این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا. خداوند فرمود : نمی شود. مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، چیزی نمانده. بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند. فرشته نزدیک شد و به زن دست زد. ای خداوند او را نرم آفریدی. بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد. فرشته پرسید :" فکر هم می تواند بکند ؟" خداوند فرمود نه تنها فکر می کند بلکه قوه ی استدلال و مذاکره هم دارد. فرشته متوجه چیزی شد و به گونه ی زن دست زد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید. مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. خداوند مخالفت کرد : " آن که نشتی نیست، اشک است." فرشته پرسید : " اشک دیگر چیست ؟" خداوند گفت : " اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی تنهایی، سوگ و غرورش." فرشته متاثر شد. شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا حیرت انگیزند. زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند. همواره بچه ها را به دندان می کشند. سختی ها را بهتر تحمل می کنند. بار زندگی را به دوش می کشند. ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند. وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند. وقتی خوشحالند گریه می کنند. وقتی عصبانی اند می خندند. برای آنچه باور دارند می جنگند. در مقابل بی عدالتی می ایستند. وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد نه نمی پذیرند. بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند. برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند. بی قید و شرط دوست می دارند. وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و وقتی دوستانشان پاداش می گیرند می خندند. در مرگ یک دوست دلشان می شکند. در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند، قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند. می دانند بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد. کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شفقت و فکر نو می بخشند آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند. خداوند گفت : " این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد." فرشته پرسید چه عیبی؟ خداوند گفت :" قدر خودش را نمی داند
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا می گفت:" از قطره تا دریا راهی است طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست."
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت.
و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا که روزی خدا گفت: " امروز روز توست. روز دریا شدن."
خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید ، طعم دریا شدن را.
اما، روزی قطره به خدا گفت: " از دریا بزرگ تر هم هست؟ "
خدا گفت: "هست"
قطره گفت: "پس من آن را می خواهم. بزرگ ترین را. بی نهایت را."
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت:" اینجا بی نهایت است."
آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد.
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه ی عشقش را توی یک قطره ریخت.
قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید،
خدا گفت: "حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است!"
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .
از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .
از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .
از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .
از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد .
از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .
از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .
از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .
از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .
از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .
از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
از خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….
دوست دارم تا اخرین نفس عزیزم
وقتی می خواهند جیغ بزنند لبخند می زنند.
Design By : Pichak |