جوان امروزی
میدونی چراوقتی گریه میکنی چشماتومی بندی؟ وقتی میخوای بخندی وقتی میخوای تورویابری چشماتو می بندی؟ چون قشنگ ترین چیزهای این دنیا دیدنی نیست0 میدونی لذت زیربارون بودن چیه ؟اینه که کسی اشکهات رو نمی بینه..... بهترین باش بهترین دوست اگه نیستی لااقل بهترین دشمن باش غمخوارم اگه نیستی لااقل بزرگترین غمم باش هرچه هستی باش بهری ن باش چون بهترین ها درخاطر می مانند پس درخاطرات بدم بهترین باش..........
من نه ازآبم نه ازآتش نه ازرومم نه از زنگم فقط مثل تو دلتنگم نه آن لیلا ترین مجنون .نه شیرینم نه فرهادم چه غمگینم چه تنهایم نه آرامی به شب دارم نه امیدی به فردا دارم چه امیدی چه فردایی چه پنهانی چه پیدایی اگرخوشحال اگر غمگین چه فرقی داره تنهایی بغض نمی گذارد چیزی بگویم فقط اینکه :تمامی نداشته ها وآرزوهای به دل مانده تمام شبهای بی ستاره تمام بازیهای دنیا,تمام بی پناهی راباتو میتوان جبران کرد خدایامناز این دنیا ی خاکی هیچ نمی خواهم هیچ من از تو تنها خودت رامی خواهم خودت را.... خودت راازمن مگیر بگذار برای همیشه من برا تو وتو برای من باشی0
دمی با خود سرودم شعر دل را که درهر واژه اش دردی شگرف است کلامی از دل زار امید است بسان دانه های سرد برف است همان برفی که رنگ جان لاله است لطیف و بی غش و هم رنگ خون است حکایت های یک جان پر از غم سرود ماتم و هجر و جنون است نمیدانم چه نامی دارد این شعر گمانم ناله های جان گداز است برای حاجت عشق من ای دوست سخنهای دل و راز و نیاز است اگر شعر است و گر هذیان درد است صریح و پاک و چون آب روان است چو شعرم پر ز اندوه نهان است رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی ! رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که .... قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا این چنین شد!!! و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی ودلیل تک تک این ترانه ها شدی ؟!! ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی ! اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
آهم به دلش اثرندارد ازدرددلم خبر ندارد دل درقدمش نهاده ام من میترسم ازآنکه برندارد مست است و به حسن خویش مغرور وزگسستن من خبرندارد این داغ که بر دلم نشانده جزخون جگر ثمرندارد تاعشق درون سینه باقیست هرتوبه کنم اثرندارد بیاره دل شکسته ی من جزشکوه رهی دگرندارد چون شوق عنان اوگرفته پایی که کند سفرندارد تابلکه نظرکند به حالم رحمی به دلش مگرندارد؟ افسوس که بر سر وفایم باآنکه وفابه سرندارد احساس جگرت بسوخت عمری کس غصه ازاین بترندارد
ز دل می آید و بر دل نشیند
Design By : Pichak |